دوستام...دوستام...دوستام...

ساخت وبلاگ
میدونی جدا از دوران بلوغی که هر کسی تو نوجوونی میگذرونه‌ بنظرم ‌یک ‌بلوغ دیگه ام داریم تو جوونی این مثل اون یکی‌نیست یک علائم و یک شرایطی باشی که همه دارن این بسته به سن و موقعیت هر شخص متفاوته مثلا وقتی به خودم قبله این کرونا کوفتی نگاه میکنم تا بعدش فاصله ی زمین تا آسمون داره یا وقتی به فاصله بین قبل اینکه بیام‌ خونه خودم اومدن فکز میکنم...چی شد اینا رو‌نوشتم؟ الان تو قطاریم داریم میریم تهران...واسه کارای اداری راه آهنه ایمان...و به این فکر میکنم با کسی که آخرین بار سوار قطار شده بود با کسی که آخرین بار رفته بود تهران و با کسی که الان دیگه نیستم...با اون آدمه قبله کرونا... چقدر...چقدر...فاصله دارم...یعنی میشه درست شه مهسا؟ دوستام...دوستام...دوستام......
ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 86 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 19:32

از سیاه و سفیدی این روزها هر چی بگم کم گفتم، از اینکه ایمان خونست و همش با همیم خب راضیم خیلی خوش میگذره بیرون خیلی سرد شده برف بدی اومده و همه جا یخبندونه اولین باره که یادم میاد دارم هوای -۱۵ تجربه میکنم...خونمونم سرده از دیواراش باد میاد شبا تو حال لحاف میندازیم باز روش پتو باز رومونم پتو‌ بعد فیلم میبینیمو میخوابیم...یکی از بهترین ساعتهای زندگیمه...بینهایت دوست دارم با هم راه میریم میچرخیم حرف میزنیم....خونه دوستامونو رفتیم...پاساژ گردی کردیم...یک شب سینما رفتیم بعده ۳ سال...اینا سفیداش بود ولی خب فوق تاریکه هر دو تامون بیکار شدیم ایمان دنبال کاره و خانوادش همش رومون فشار میارن و بهمون استرس میدن مثلا هر روز زنگ میزنن چی شد چی شد چی شد چیکار کردین داریم از پس اندازمون خرج میکنیم دو روز پیش بعده تماس مامانش که گفت باید از یکجایی شروع کنیو ایمان گفت من خیلی وقته شروع کردم دوتامون گریه کردیم خیلی سخت خیلی زیاد گریه کردیم...کلاس زبانم تموم شده واسه ترم جدید هنوز نرفتم...زبانمو اصلا نخوندم و ایمان نمره ای که باید میگرفته تو زبان نگرفته دلار خیلی رفته بالائو هیچکاری دیگه از دستمون بر‌نمیاد واسه مهاجرت... هر دوتامون میدونیم این بکسالی که رو این موضوع سرمایه‌گذاری کردیم چقدر ما رو برده عقب ولی بروی هم نمیاریم..امشب ایمان گفت با اینکه دوست ندارم باید برم تو اسنپ کار کنم قلبم هزار تیکه شد و اون هزار تیکه هزارتای دیگه نه که کار کردن تو اسنپ و مشکلی بدونم نه اصلا از این قسمت که با اینکه دوست ندارم قلبم شکست... پسر کوچولوئه‌ من دوستام...دوستام...دوستام......
ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 219 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 2:33

5 روز دیگه بیشتر تا آخر دد لاین نمونده ما استاد پیدا نکردیم نمره آیلتسه ایمان دستش نیست و من هم مجبور شدم بخاطره شرایط کلاس زبانمو ول کنم.فعلا فوکوس کردیم رو شرایط شخمی خودمون و زندگی کاره دیگه نمیتونیم بکنیم و تقریبا امیدی نیست مهسا...به پاییز سال دیگه نمیرسیم :) پینوشت: داستان مهاجرت هر کسی یکجوره و این داستانا ما شده تا الان..این داستانو هی مرور میکنم با خودم میگم کجای مسیر اشتباه رفتیم که هیچیه هیچی طبق برناممون نیست :))) میدونی... هیچی دیگه...داستان ما اینجوریه پاییز نرسیدیم زمستون رفتیم :) تاريخ دوشنبه سوم بهمن ۱۴۰۱سـاعت 14:15 نويسنده تمشک بانو| | دوستام...دوستام...دوستام......
ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 85 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 2:33

واسه همه روزهای زندگیم تا این لحظه گذشته دلتنگم...غیره همین لحظه های شخمیی که توشم :)

تاريخ دوشنبه سوم بهمن ۱۴۰۱سـاعت 14:18 نويسنده تمشک بانو| |


دوستام...دوستام...دوستام......
ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 88 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 2:33